تولدی دوباره
خوابی که در آن آسمان با همهی عظمتش نزدیکتر از آنی بود که بشود تصور کرد؛
فرصتی از جنس اوج،
بالا رفتن حتی به بهانهی سعی و تلاش ناکرده؛
فرصتی از جنس نزدیکی
و فراموشی هر چه دوری و فاصلههایی
که هر چه بر سر آمد، از این دوری و فاصله بود و هست؛
فرصتی از جنس حیات
و زندگی و تازه کردن نفس و سبک شدن تنها تاریکنای سینه؛
فرصتی از جنس فرار،
فرار از هر آنچه که «بودن» را به ابتذال میکشاند؛
فرصتی ...
فرصتی ...
هر چه بود، فرصتی از جنس «فرصت» بود
و من،
مثل همیشه،
همهی فرصت ها را
یکجا
از دست دادم ...
سلام . وبلاگ زیبایی دارین و از اون زیباتر متن هایی که توی اون گذاشتین . انشا الله سر فرصت همه حرفامو می زنم . خوشحال میشم به من هم سر بزنی . موفق باشی یا علی