بگو درد دلت را ای عاشق
بگو درد دلت را ای عاشق که دلت برایش تنگ است ، بگو ای عاشق که دلت برایش تنگ است
بگو که سحرگاهان چشمهای من بودند که برایش اشک ریختند ... !
بگو که این دو چشم من برایش اشک ریختند و قطره های سرد و خشک چشمهایت را
به پایش ریختی !!!!
بگو ای عاشق که دلت برایش چون قطره ای برای نوشیدنت ، عطش کرده است ...
ای عاشق ، ای تنها و ای وفا ندیده بگو که دوستش می داری
بگو که برایش با چشمهایی پر از اشک ، داستان عاشقیمان را نقل کرده ای !!!
بگو ای عاشق، بگو و نترس از عاشق شدن و دوری و جدایی ... بگو !