همدم من
همدم من در سپده دم صبح عاشقی طلوع زیبای خورشید آسمانها بود
همدم من همان بهاری بود که با آمدنش زیبایی و طراوت را زنده کرد
همدم من همان اشک های خشکیده ام بود که از چشم هایم سرازیر می شدند
همدم من همان باران بود و لطافتش و زیبایی قطراتش بود ...
چشمهایم قربانی نگاه هایی کردم که پایانش پوچ و گنگ بود !!!
همدمم، جز آوارگی و سکوت چیزی بیش نبود
من همان مرد تنهای عاشقم، منم همان گل خشکیده و پژمرده شده روی شاخه ای از درخت انتظار !
آری، همدمم همان گل پژمرده و خشکیده روی شاخسار بود
همدمم به لطافت بهار نو امید و لبهای خشکیده ام بودند
همدمم همان چشم هایم بودند که سحرگاهان به جاده های انتظار پر می کشیدند ... !