๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

پناهگاه من

 

   پناهگاه من   

پناهگاهم در میان تمام شب هایم جز خودم و یک اتاق خالی و سکوت ، چیزی بیش نبود

وقتی که دلم می گرفت ، وقتی که گریه ام از سر می گرفت ، تنها

پناهگاهم خلوت تنهایی بود ...

در طول زندگانیم کسی نپرسید چرا لبخندهایت خشک و بی امید است

کسی خلوت تنهاییم را حس نکرد . . . آسمان بغضش را بر سر من خالی کرد

و برای همیشه مرا با سکوت ، رها کرد

حتی لحظه ای نشد که گریه ام بدون ابراز محبت نسبت به

تو باشد ، نسبت به تو تنهاترینم ... شاید اشک هایم را به پایت ریختم تا زندگی را از سر بگیرم

شاید گریه هایم را شبانگاهان ستارگان آسما ن برایت نقل کرده باشند

شاید سکوتم نشانه زندگی و گذر از بی کسی بود

امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ است و برایت می لرزد ، برای دیدنت

می خواهم نفسم را در سینه ام برای لحظه ای نیز حبث کنم و چیزی

از دل آشفته خود جلوه گر کنم ... دل من که گریسته و می گرید و خواهد گریست

آری ، پناهگاه من ، تنها جایگاه من عشق من است

جایگاهی که دیرینه است که در میان آرزوهایم پنهان شده اند و شاید هم گم کرده ام باشد

مامن و پناهگاه من در میان سکوت تنهاییم مانده است و می ماند

حسرت و انتظار

 

   حسرت و انتظار

سالها و ماهها و روزهاست که به انتظار روزی به یاد ماندنی هستم

به انتظار رسیدن دو کبوتر عاشق در آغوش همدیگر هستم

چنین خواهد بود ، بالاخره انتظار به پایان خواهد رسید و تمام می شود

انتظار به اوج خود می رسد و روزهای رنج و بی امیدی دوباره

جان پیدا می کنند و آرزوها پدیدار می شوند

در پی سرانجام وداع تنهایی و بدور از تو ماندن هستم تا به تو برسم

به تو می رسم و روزهایی که به خاطرت به جاده های انتظار

 پر کشیده ام را ، توصیف خواهم کرد

حقیقت است آری ، حقیقتی که شاید باورش را تنها او داند و بس

به تو می رسم و روزهای انتظار را پشت کوچه باغهای تنهایی رها می کنم

در کنارت خواهم نشست و آرزوهایم را برایت خواهم گفت

آرزوی دیرینه ام را که حکایت از تنهایی و سکوت داشتند


باورم نمی شود

 

  باورم نمی شود  

باورم نمی شود که این همه از من دور هستی

باورم نمی شود که دستهای مهربانت به دور از از این دل پریشان و آشفته من است

باورم نمی شود که تنها و بدون قلب مهربانت زندگی را سپری می کنم

نمی دانم کی و کجا می توانم قلب آشفته و دل پریشان خود را به دور از تو سازش دهم

اشک های معصومانه ام را به پایت می ریزم و سپری می کنم لحظه های تلخ و شیرین را

باورم نمی شود که در برابر تو ، چون قطره ای از ساحل بی کرانم

باورم نمی شود که می خواهی آن دستهای گرمت را از من کوتاه کنی

نمی دانم چگونه می توانم باوری را به خود راه دهم که پایانش بودن با تو باشد

اشک هایم را به پایت می ریزم ، می ریزم تا مرا نیز قطره ای از دریای بی کران عشقت بدانی

و تا بی کران ها خواهم رفت تا باورم کنی ، پس باورم کن ای رفیقم

می شمارم لحظه ها را

 

  می شمارم لحظه ها را  

می شمارم لحظه ها را و تک تک ثانیه ها را و می نشینم باز به انتظار طلوعی دیگر

می شمارم ثانیه ها را تا دوباره لبخند را تجربه کنم

می نشینم باز در غروبی غم انگیز و دلم را برای بی تو ماندن و بودن سازش می دهم

می نوازم باز  آهنگ دلنشین سکوت را

آهنگی که با آن می سازم و می سوزم و زندگی را سپری می کنم

کاش لحظه ها به تندی و بدون گذر از تنهایی عبور کند و سکوت تنهایم را بشکند

ای کاش می توانستم لحظه ها را بدون تو سپری کنم ، ولی چنین نخواهد بود

می شمارم ثانیه هایی را که به خاطرت حتی می خواهم پرواز را نیز  تجربه کنم

و می شمارم ثانیه ها را تا با تو باشم و فقط با تو

 

به انتظار طلوع

 

 به انتظار طلوع

می نشینم ، می نشینم و می شمارم ثانیه ها را

می شمارم ثانیه ها را تا دوباره پرواز را به یاد آورم

می نشینم به انتظار روزهای سپری شده و اشک را به یاد می آورم

حسرت روزهای شادی را می کشم و حسرت روزهای کودکی را

برای پرواز آری دیر نیست برای رفتن و یا ماندن

نتوان از لابه لای این روزهای سرد و خشک گذشت ، نتوان

به انتظار طلوعی می نشینم ، طلوعی که شاید چاره ساز امید و شاید ره گشای درد هایم باشد

طلوعی که شاید سرانجامش جداییست و پایانش فنا و نابودی

ای کاش خورشید طلوع می کرد ، ای کاش چاره ساز غم ها و دردهایم جلوه گر می شد

چه خوب است به انتظار طلوع ماندن و چه خوب است حسرت روزهای دیرینه را کشیدن

چه زیباست طلوع ، و چه زیباست طلوع عشق دو عاشق

آری چه زیباست انتظار و چه زیباست به انتظار طلوعی دوباره  ، و باز چه زیباست