به انتظار طلوع
می نشینم ، می نشینم و می شمارم ثانیه ها را
می شمارم ثانیه ها را تا دوباره پرواز را به یاد آورم
می نشینم به انتظار روزهای سپری شده و اشک را به یاد می آورم
حسرت روزهای شادی را می کشم و حسرت روزهای کودکی را
برای پرواز آری دیر نیست برای رفتن و یا ماندن
نتوان از لابه لای این روزهای سرد و خشک گذشت ، نتوان
به انتظار طلوعی می نشینم ، طلوعی که شاید چاره ساز امید و شاید ره گشای درد هایم باشد
طلوعی که شاید سرانجامش جداییست و پایانش فنا و نابودی
ای کاش خورشید طلوع می کرد ، ای کاش چاره ساز غم ها و دردهایم جلوه گر می شد
چه خوب است به انتظار طلوع ماندن و چه خوب است حسرت روزهای دیرینه را کشیدن
چه زیباست طلوع ، و چه زیباست طلوع عشق دو عاشق
آری چه زیباست انتظار و چه زیباست به انتظار طلوعی دوباره ، و باز چه زیباست