پناهگاه من
پناهگاهم در میان تمام شب هایم جز خودم و یک اتاق خالی و سکوت ، چیزی بیش نبود
وقتی که دلم می گرفت ، وقتی که گریه ام از سر می گرفت ، تنها
پناهگاهم خلوت تنهایی بود ...
در طول زندگانیم کسی نپرسید چرا لبخندهایت خشک و بی امید است
کسی خلوت تنهاییم را حس نکرد . . . آسمان بغضش را بر سر من خالی کرد
و برای همیشه مرا با سکوت ، رها کرد
حتی لحظه ای نشد که گریه ام بدون ابراز محبت نسبت به
تو باشد ، نسبت به تو تنهاترینم ... شاید اشک هایم را به پایت ریختم تا زندگی را از سر بگیرم
شاید گریه هایم را شبانگاهان ستارگان آسما ن برایت نقل کرده باشند
شاید سکوتم نشانه زندگی و گذر از بی کسی بود
امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ است و برایت می لرزد ، برای دیدنت
می خواهم نفسم را در سینه ام برای لحظه ای نیز حبث کنم و چیزی
از دل آشفته خود جلوه گر کنم ... دل من که گریسته و می گرید و خواهد گریست
آری ، پناهگاه من ، تنها جایگاه من عشق من است
جایگاهی که دیرینه است که در میان آرزوهایم پنهان شده اند و شاید هم گم کرده ام باشد
مامن و پناهگاه من در میان سکوت تنهاییم مانده است و می ماند