๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

عبور از زندگانی

 

 عبور از زندگانی

می خواهم تو را از قفسهای تنهاییم، از زندگانی پر از اشکهای خیسم

رها کنم، می خواهم فراموشت کنم ... !!

می خواهم از خاطره هایم، از زندگانیم و از قلب آشفته ام ، تو را رها کنم

می خواهم زندگانیم را فدای غم و غصه های رفتنم کنم

می خواهم عبور کنم، عبور کنم از دیار عاشقان، آری می خواهم عبور کنم ....

از قلب حساست، از عشق بی انتهایت و اشکهای کودکانه ات ، رها شوم

رها شوم و برای همیشه تنهایی را برای خود ماندگار کنم

آری می خواهم از قلب پاکت و از عشق بی انتهایت، خود را پس بگیرم

می خواهم دستان گرمت را از زندگانی سردم دور کنم

می خواهم برای همیشه، حتی برای یک لحظه نیز که شده است فراموشت کنم !!!

فراموشت کنم .. آری !!

کجایی؟ کجا

 

 

  کجایی ؟  

 

کجایی ای تنها بهانه برای ماندنم، کجایی ای آخرین و تنهاترین سرنوشت من؟

 

کجایی ای تلاطم دریای خروشان عشقم کجایی؟

 

همه را بهانه ایست برای ماندن و بودن و مرا نیز بهانه تو !!!

 

بهانه عشقت، بهانه زیباییت و بهانه تلخیت

 

همه را بهانه ایست برای زندگانی، همه را دریاییست برای ساحل آن

 

 و همه را بهاریست برای پاییزش ... مرا نیز بهانه عشق تو در سر گرفته است .

 

کجایی ای پرنده خوش آواز من؟ کجایی؟ ... !

 

ای سرنوشت خوشبختی من، ای که زیباییت مثل گلیست بر روی شاخسار

 

ای مظهر زیبایی، ای عطر زیبای بهاری ... کجایی؟ !!!

 

کجایی که بهانه دارم، کجایی که بهانه در سر دارم ... !

 

کجایی که بهانه در سر برای اشک ریختن و زندگانی دارم؟!

 

کجایی که بهانه ام تویی !!! کجایی؟ کجا؟ ... !

 

 

 

 

 

بگو درد دلت را ...

 

  بگو درد دلت را ای عاشق 

بگو درد دلت را ای عاشق که دلت برایش تنگ است ، بگو ای عاشق که دلت برایش تنگ است

بگو که سحرگاهان چشمهای من بودند که برایش اشک ریختند ... !

بگو که این دو چشم من برایش اشک ریختند و قطره های سرد و خشک چشمهایت را

به پایش ریختی !!!!

بگو ای عاشق که دلت برایش چون قطره ای برای نوشیدنت ، عطش کرده است ...

ای عاشق ، ای تنها و ای وفا ندیده بگو که دوستش می داری  

بگو که برایش با چشمهایی پر از اشک ، داستان عاشقیمان را نقل کرده ای  !!!

بگو ای عاشق، بگو و نترس از عاشق شدن و دوری و جدایی ... بگو !

 

 

ببار ، باران

 

  باران

 

ببار ای باران ، ببار بر روی دل کویر و خشکیده من ... !!!

 

ببار بر روی این دل نا امید و پر از درد و غم من، تا شاید با قطره هایت امیدی شوی بر

 

 دل پریشان و خسته من ....

 

قطره هایت را بر گونه های خشکیده من ببار تا شاید نفسی برای آه کشیدن نیز پیدا کنم ... !

 

ببار ای باران امید بخش، ببار

 

ببار بر روی اشک هایم تا با هم یکی شویم و جویبارهای عشق را سیلاب کنیم

 

ببار ای باران، ببار بر روی دل خشکیده و بی امیدم تا امیدی شوی برای روییدن گل بهاری !!!

 

قطره هایت را چکیده چکیده گردان تا اشکهایم در زیر قطره هایت ناپدید شوند ...

 

آری ناپدید شوم از این دیار بی کسی .... ناپدید شوم

 

 

  

 

می دانم عزیزمی ، می دانم


 می دانم عزیزمی ، می دانم

می دانم عزیزمی ، می دانم عزیزترین و تنهاترین و غم خوارترینمی

می دانم بدون تو زندگی برایم پوچ و گنگ است

عزیزمی ، امیدمی و دلم برای عزیزترینم که تویی ، همیشه تنگ است

ای عزیزم ، ای رفیقم و ای جان پناهم ، دوستت دارم

ای ساحل بی کران عشقم ، ای ناجی قلب طاقت فرسایم

می دانم عزیزمی ، و می دانم قله های بی کران عشقم بدون تو کویری خشک و بیابانی

خالی از امید و بدون  ترنم بهاریست

ای ناجی عشق ، ای کهکشان بی پایان عشق ، مرا پیش عزیزترینم که اوست ببر

ببر مرا پیش عزیزترینم که اوست و جز او من نیز پوچ و خالی هستم

می دانم عزیزترینم هست و خواهد بود و می دانم برایش عشق نشانه چیست

ای رفیقم مرا درک کن تا همیشه بر گونه های خشکیده ام این سخن باقی بماند که

 

عزیزمی و عزیزم خواهی بود