๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

๑ عشق - فراتر ار عشق ๑

متنهای عاشقانه که برایش می نویسم و خواهم نوشت ... !

به انتظار طلوع

 

 به انتظار طلوع

می نشینم ، می نشینم و می شمارم ثانیه ها را

می شمارم ثانیه ها را تا دوباره پرواز را به یاد آورم

می نشینم به انتظار روزهای سپری شده و اشک را به یاد می آورم

حسرت روزهای شادی را می کشم و حسرت روزهای کودکی را

برای پرواز آری دیر نیست برای رفتن و یا ماندن

نتوان از لابه لای این روزهای سرد و خشک گذشت ، نتوان

به انتظار طلوعی می نشینم ، طلوعی که شاید چاره ساز امید و شاید ره گشای درد هایم باشد

طلوعی که شاید سرانجامش جداییست و پایانش فنا و نابودی

ای کاش خورشید طلوع می کرد ، ای کاش چاره ساز غم ها و دردهایم جلوه گر می شد

چه خوب است به انتظار طلوع ماندن و چه خوب است حسرت روزهای دیرینه را کشیدن

چه زیباست طلوع ، و چه زیباست طلوع عشق دو عاشق

آری چه زیباست انتظار و چه زیباست به انتظار طلوعی دوباره  ، و باز چه زیباست

ای کاش می دانستی

 

 ای کاش می دانستی

ای کاش میدانستی بدون تو و بدون قلب مهربانت زندگی برایم معنایی ندارد

ای کاش میدانستی بدون نگاه هایت ، خاطرم پریشان و حالم نگران است

ای کاش قناری های آواز خوان ، آواز دلنشین برگشتنت را برایم می سرودند

ای کاش می توانستم فراموشت کنم و از تو دل بکنم ، کاش می توانستم تو را از خاطرم ببرم

ای کاش می توانستم بدون تو و بدور از دستان گرمت از این دیار بروم

ای کاش آسمان بودم و و قطره هایم را بر روی دل خشک و کویرت می باریدم

ای کاش می توانستم سکوتم را تا لحظه ای بشکنم و دلم را از خاطره هایم پس بگیرم

ای کاش میدانستی برایم زندگی هستی و ای کاش میدانستی امید و تنها رفیقم هستی

خدایا ، خدایا ، ای تنهاترین معبود من و ای زیباترین چیزها

کاش مرا به آن سوی خیال و به آن سوی خواستن می بردی

ای کاش برای یک لحظه هم می توانستم دوست داشتنم و عشقم  را برایت جلوه دهم

ای کاش میدانستی بدون عشق و محبتت ، زندگی برایم معنایی ندارد و هیچ هیچ است

ای کاش ستاره های آسمان بر دل تاریکت می باریدند تا قلبت را روشنی بخشند

و ای کاش برای آخرین و فقط آخرین بار می توانستم بگویم دوستت دارم

تا بدانی ، بدانی که برایم سرپناه و مرهمی ، مرهمی بر دل مجروح و خسته و آشفته من

عزیزم دوستت دارم ، دوستت دارم

دلم می خواست

 

 دلم می خواست  

دلم می خواست دستان گرمت را بگیرم و با تو به سوی سرزمین رویاها سفر کنم

دلم می خواست ستاره ای شوم که آسمان تاریکت را درخشان کنم

دلم می خواست کبوتری شوم که با تو به سوی آسمانها پرواز می کردم

آری تو برایم یک کبوتری

کبوتری که از سرزمین عاشقان سفر کرده و مرا عاشق کرده است

پس ، ای کبوترم ، ای تنها رفیقم و ای تنها زندگانیم ، با چشمان عاشق خود مرا نظاره کن

مرا نظاره کن ای نوگل زیبایم ، مرا نظاره کن تا نگاه عاشقت ، چشمان حسودان را کور کند

دلم می خواست و می خواهد تا عشق سوزناک خود را از من مگیری

عشقت را از من مگیر تا لحظه هایم پر از التهاب شوند

و در آخر دلم می خواهد تا همان قلبی باشم که در سینه ات می تپد

همان قلبی که در سینه ات با هزار امید می تپد و دل عاشق مرا عاشق تر می کند ، عاشق تر از همیشه

 

راه سفر را در پیش گرفتم

 

 راه سفر را در پیش گرفتم

راه سفر را در پیش گرفتم ، سفری به اوج سرزمین های دور دست

سفری که تنهایی را با چشمهای خیسم تجربه خواهم کرد

دیگر نمی توانم گریه کنم ، دیگر فانوس نگاهم در حال خاموشیست و رهگذری نیست که ار این دیارعبور کند

سفر را تجربه خواهم کرد ، دیر یا زود خواهم رفت ، خواهم رفت به سرزمینی که پایانش فناست

چه خوب می شد اگر با تمام احساسم یک بار بگویم دوستت دارم

و آن وقت روم تا حرف دلم را نیز برایت جلوه دهم

کوله بار سفر را در پیش گرفتم ، سفری که تنها خواهم رفت و کسی همسفرم نیست

سفر سختی در پیش هست ! سفری که برگشتنش را خدا داند و بس

ای رفیقم ، ای کسی که همدل و همراه و همراز من در تمام شب هایم بودی

ای پرنده خوشبختی ، بر بام خانه های عاشقان نیز بالهایت را پهن کن و مدتی پرواز را از یاد ببر

بنشین تا به عاشقان نیز مجال خوشبختی دهی

آری ، ای پرنده خوشبختی راه سفر را در پیش گرفتم ، راه رفتن ، رفتن تا اوج بی کران ها

 

عاشقم ، عاشق تو

 

 عاشقم ، عاشق تو

عاشقم ، عاشق آن روزهایی که به خاطرت با چشمانی پر از اشک

 به جاده های انتظار پر می کشم

آری ، عاشقم به خاطر دیدنت ، دیدنت حتی برای یک لحظه

شکست را نمی پذیرم ، چون هنوز هم عاشقم

سکوت را نمی شکنم ، چون با سکوت عشق را مجسم می کنم

چه زیباست عاشق شدن ،‌ و چه زیباست عاشق تو شدم

عشق تو برایم سر پناه است ، سرپناه تمام غم هایم

می دانم دلم پریشان است ، می دانم دلم در راستای رفتن است

می دانم عاشق شدم ؛ می دانم عشق یعنی چه ! می دانم سرپناهمی

و می دانم دلم برایت تنگ است

ولی نمی دانم عشق برایت چه مفهومی دارد .... نمی دانم

عزیزم عاشقم ، عاشق با تو ماندن ... عاشق با تو رفتن به اوج سرزمین عاشقان

لحظه ای که با تو باشم ، برایم رویایی بیش نیست

رویایی که امید دارم سرانجامش حقیقتی نهان شود

حقیقتی که باورش سخت است برایم و باور نکردنی

باورم نمی شود که عاشق شدم ، باورم نمی شود که در آن سوی خوابم

آری باورم نمی شود که عاشق شدم ، عاشق فرشته ای که شاید روزی وداعش

را پرستوهای عاشق برایم خبر دهند

با همه حال سراب عشق را نیز قبول دارم ... آری عاشقم ... عاشق تو